سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن سوی خیال
" باران می بارد به حرمت کداممان؟ نمی دانم! من همین قدر می دانم باران صدای پای اجابت است و خدا با همه جبروتش دارد ناز می خرد پس نیاز کن "
لینک دوستان

مــــــا را بجز خیالــت، فکــری دگــــر نباشد

در هیـــچ سر خــــیـــالی، زین خوبتر نباشد

کی شبــــــروان کویــت آرند ره به سویـــت

عکســـی ز شمـــع رویـــت، تا راهبر نباشد

مـــا با خیــــــال رویـــت، منزل در آب و دیده

کردیم تــــا کسی را، بر مــــا گــــــذر نباشد

هرگـــــز بدین طراوت، سرو و چـمن نرویــد

هرگز بدین حــلاوت، قنــد و شکــر نباشــــد

در کوی عشـــق باشد، جان را خطر اگر چه

جایی که عشــق باشد، جان را خطر نباشد

گر با تـــــو بر سرو زر، دارد کســـی نزاعی

مــن ترک ســـر بگویــــم، تا دردسر نباشــد

دانــم کــــه آه ما را، باشد بسی اثــرهــــــا

لیکن چه ســود وقتی، کز مـــا اثــــر نباشد؟

در خلوتی که عاشـق، بیند جمال جـــانــــان

بایــــد که در میـــانه، غیـــــــر از نظــر نباشد

چشمت به غمزه هــــر دم،خون هزار عاشق

ریـــزد چنانـــکـه قطعـــــاً کس را خبــر نباشد

از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش

آبـــی زند بر آتـــش، کان بی‌جگر نباشد

"سلمان ساوجی"


[ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 12:27 صبح ] [ سیما ]
درباره وبلاگ

نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم، نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی… نه آنگونه که گفتند و شنیدی، نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیر کسی بسته و نه برده دینم. نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم. نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده پیرم، نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم. نه جهنم نه بهشتم، نه چنین است سرشتم. این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم: حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو. گر به این نقطه رسیدی به تو سربسته و در پرده بگویم، که کسی نشنود این راز گهربار جهان را. آنچه گفتند و سرودند … تو آنی خودِ تو جان جهانی، گر نهانی و عیانی. تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی، تو ندانی که خود آن نقطه عشقی! تو خود اسرار نهانی. همه جا تو… نه یک جای، نه یک پای… همه ای، با همه ای، همهمه ای. تو سکوتی… تو خود باغ بهشتی، تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی، به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی. در همه افلاک بزرگی… نه که جزئی… نه چون آب در اندام سبوئی… خود اویی به خود آی تا به در خانه متروکه هرکسی ننشینی و بجز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی و گل و وصل بچینی…. ................................................................ سیما هستم... ماییم و نوای بی نوایی، بسم الله اگر حریف مایی:)
برچسب‌ها وب