سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن سوی خیال
" باران می بارد به حرمت کداممان؟ نمی دانم! من همین قدر می دانم باران صدای پای اجابت است و خدا با همه جبروتش دارد ناز می خرد پس نیاز کن "
لینک دوستان

باز یک روز زیبای خدا فرا رسید، راه آسمان بازتر شد تا همه بتوانیم براحتی راهی شویم؛ هر چند این راه همیشه باز است برای همه، هنگامی بسته می شود و سخت که گناهی می کنیم و بیراهه می رویم.
امشب شب لیله الرغائب است، همان شب آرزوهای زیبا و قشنگ، این شب در ماهی قرار گرفته است که رحمت للعالمین آن را این گونه توصیف فرموده اند؛ رجب شهر الله الاصم است و بدان سبب آن را «اصم» نامیدند که هیچ ماهی به عظمت آن نمی رسد. بدانید که رجب ماه خدا، شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است.
ماه رجب، تازگی دوباره به عاشقان هدیه می دهد و این تازگی از نیایش عاشقان سرشار می شود، شبی که هر بنده ای از بندگان خدا می تواند یک دل سیر راز و نیاز کند و نیایشش را به درگاه ربوبی ببرد.
فرشتگان حق تعالی، در این شب مبارک در انتظارند تا آن نیایش ها و راز و نیازهای عاشقانه را به درگاه معشوق ببرند.
امشب در هر کجا و از هر کجای این خاک که باشی می توانی بخواهی و بستانی، اما باید مراقب باشی که دل خدا را نشکنی؛ عاشق که دل معشوق را نمی شکند، می شکند؟!
پس بخواه آنچه می خواهی و در قلبت اطمینان داشته باش که اگر عاشقانه و خالصانه خواسته ای به تو اجابت می شود؛ شک نکن و تردید به دل راه مده.
یادت بیاید آن دوران کودکی و طفولیتت را، چه خواسته های زیبا و قشنگی برای خودت داشتی؛ اصلاهمان کودک شو اما بزرگ بخواه و با معرفت بخواه.
این بارگران دنیا را از دوشت بردار و زمین بگذار، سبکبال این شب را به صبح برسان، خواهی دید که صبح چه اندازه راحتی و آسایش داری.
مزه آن را که چشیدی، همواره خواهی خواست که چنین شب هایی تکرار شود.
می توانیم اعانت کنیم و بخواهیم و آرزو داشته باشیم و آن را نخستین خواسته خود از لطیف عالم بدانیم که مولایمان را برساند.
دلبر جانان را بفرستد بر ما، آنگاه که این بشارت اتفاق بیفتد، آن گل نرگس که بیاید، همه آرزوها برآورده شده است.
رنج های آدمی می رود و آرامش جایگزینش می شود.
پس بگوییم خدایا! ما را به آرزویمان برسان.


[ پنج شنبه 92/2/26 ] [ 3:56 عصر ] [ سیما ]
درباره وبلاگ

نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم، نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی… نه آنگونه که گفتند و شنیدی، نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیر کسی بسته و نه برده دینم. نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم. نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده پیرم، نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم. نه جهنم نه بهشتم، نه چنین است سرشتم. این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم: حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو. گر به این نقطه رسیدی به تو سربسته و در پرده بگویم، که کسی نشنود این راز گهربار جهان را. آنچه گفتند و سرودند … تو آنی خودِ تو جان جهانی، گر نهانی و عیانی. تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی، تو ندانی که خود آن نقطه عشقی! تو خود اسرار نهانی. همه جا تو… نه یک جای، نه یک پای… همه ای، با همه ای، همهمه ای. تو سکوتی… تو خود باغ بهشتی، تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی، به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی. در همه افلاک بزرگی… نه که جزئی… نه چون آب در اندام سبوئی… خود اویی به خود آی تا به در خانه متروکه هرکسی ننشینی و بجز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی و گل و وصل بچینی…. ................................................................ سیما هستم... ماییم و نوای بی نوایی، بسم الله اگر حریف مایی:)
برچسب‌ها وب