آن سوی خیال " باران می بارد به حرمت کداممان؟ نمی دانم! من همین قدر می دانم باران صدای پای اجابت است و خدا با همه جبروتش دارد ناز می خرد پس نیاز کن "
| ||
چه تلخ است خنده، آن زمان که میخندی تا گریه هایت راپنهان کنی... وچه سخت است آرام وبی صدادرخودشکستن، وچه عجیب است زندگی!!! "همان کودکی که مارابسان عروسکی بازیچه خودقرارداده وهرزمان به سویی میکشد" وآن زمان که رنج دیگران براندوهت می افزاید اماهیچ کس ازرنج توآگاه نیست... آن زمان که صدای گنگ ومبهم خنده درگلویت میشکند وبربغض های کهنه ات هجوم می آورد، امادستی نیست تاگره ازبغض هایت بگشاید... آن زمان که درکوچه پس کوچه های تاریک زندگیت، تک ستاره ای فانوس راهت نیست، آن زمان که هیچ صدایی فریادهای بی صدایت رانمیشوند، وآن زمان که هیچ کس توراحس نمیکند وآن زمان که تنهایی راباتمام وجود حس میکنی، صدایی ازدرون قلبت صدایت میکند...بیاکه من همیشه به تونزدیکم و لحظه ای تنهایت نمیگذارم... [ پنج شنبه 92/2/26 ] [ 3:54 عصر ] [ سیما ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |