اينور جاده منم?اونور جاده تويي
اونکه غمگينه منم?اونيکه شاده تويي...
اينور جاده هنوز زير سايه ي شبه
اونور جاده ولي همه چي مرتبطه...
خانه باشد طلبت
دل من سخت گرفته است بگو؛
شانه ي دوست کجاست...
خداحافظي بوق و کرنا نمي خواهد
خداحافظي دليل ? بحث ? يادگاري ? بوسه ? نفرين ? گريه...خداحافظي واژه نمي خواهد!
خداحافظي يعنيدر را باز کنيو چنان کم شوي از اين هياهوکه شک کنند به چشم هايشانبه خاطره هايشانبه عقلشانو سوال برشان داردکه به خوابي ديده اند تو را تنها!؟يا توي سکانسي از فيلمي فراموش شده!؟
خداحافظي يعنيزمان را به دقيقه اي پيش از ابتداي آشنايي ببريو دستِ آشنايي ات را پيش از دراز کردندر جيب هايت فرو کنيو رد شوي از کنار اين سلام خانمان سوز
خداحافظي"خداحافظ" نمي خواهد!
کاسه ي چشممجايي درست به قدر حجم تو را خالي داردراستي چاقي؟لاغري؟چهارشانه؟يا...؟تا تار عنکبوت نبسته بر اين خاليدر چهارچوب در پيدا شومن از عنکبوت ها و جمجمه هاي شکستهمن از انعکاس چکه چکه هاي آب از سقفبر دالان هاي خاليمي ترسم...
ميشه ببندي بالمو؟ آخه شکسته بالم...
تاحالا وختي بارون اومده خورديش؟
مزه ي بارون ميه آسمون...