آن سوی خیال " باران می بارد به حرمت کداممان؟ نمی دانم! من همین قدر می دانم باران صدای پای اجابت است و خدا با همه جبروتش دارد ناز می خرد پس نیاز کن "
| ||
اینجـآ دختری هست که هر شب شبهایش پر از بغض است... پر از درد است،پر از سوال است... دیگر خسته شده ام از اینکه آدم هآ برای توصیف من بگویند چقدر خوب آدم هآ رآ آرام میکنی! چقدر خوب از پس خودت بر می آیی! متنفرم از اینکه یک لبخند پهن بزنند و بگویند چقدر تو خوب و پخته رفتار میکنی! اینجا دختری ست که بعد از شنیدن هر دردی در خلوت خودش زانو میزند... شوکه میشود... ،اشک میریزد... و اتفاقا خیلی بیشتر از بقیه دردش می آید ! دلم میخوآهد آدم هآ حواسشان باشد من هم دلم میخوآهد... [ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/1/20 ] [ 8:21 عصر ] [ سیما ]
دلم گرفته، برایم «بهار» بفرستید [ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 12:33 صبح ] [ سیما ]
نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد . یک روزی که خوشحال تر بودم می آیم و می نویسم که " این نیز بگذرد " مثل همیشه که همه چیز گذشته است و آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است. یک روزی که خوشحال تر بودم یک نقاشی از پاییز میگذارم ، که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست زندگی پاییز هم می شود ، رنگارنگ ، از همه رنگ ، بخر و ببر! یک روزی که خوشحال تر بودم نذرم را ادا می کنم تا روزهایی مثل حالا که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است بخوانمشان و یادم بیاید که هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان. مهدی اخوان ثالث [ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 12:30 صبح ] [ سیما ]
مــــــا را بجز خیالــت، فکــری دگــــر نباشد در هیـــچ سر خــــیـــالی، زین خوبتر نباشد کی شبــــــروان کویــت آرند ره به سویـــت عکســـی ز شمـــع رویـــت، تا راهبر نباشد مـــا با خیــــــال رویـــت، منزل در آب و دیده کردیم تــــا کسی را، بر مــــا گــــــذر نباشد هرگـــــز بدین طراوت، سرو و چـمن نرویــد هرگز بدین حــلاوت، قنــد و شکــر نباشــــد در کوی عشـــق باشد، جان را خطر اگر چه جایی که عشــق باشد، جان را خطر نباشد گر با تـــــو بر سرو زر، دارد کســـی نزاعی مــن ترک ســـر بگویــــم، تا دردسر نباشــد دانــم کــــه آه ما را، باشد بسی اثــرهــــــا لیکن چه ســود وقتی، کز مـــا اثــــر نباشد؟ در خلوتی که عاشـق، بیند جمال جـــانــــان بایــــد که در میـــانه، غیـــــــر از نظــر نباشد چشمت به غمزه هــــر دم،خون هزار عاشق ریـــزد چنانـــکـه قطعـــــاً کس را خبــر نباشد از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش آبـــی زند بر آتـــش، کان بیجگر نباشد "سلمان ساوجی" [ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 12:27 صبح ] [ سیما ]
[ سه شنبه 93/4/10 ] [ 3:25 عصر ] [ سیما ]
نیمَدی و نیمَدی چلّه ی تیرماه اومدی ... نیمدی و نیمدی وقت گیرونی اومدی رمضون خوش اومدی و ناخَشُم شد جِدّن روزوگا هیش خبر و وقتی که افطاری مشه سواری و موتوری صف مکشن تو جمهوری این روزا هَمش گف بخور بخور تو شهر ماست مسجدا رونقیه وقت نماز و افطاری رمضون یادت باشه مسجد فقط مال تو نیست سحری و افطاریت با ربّنای شجری ((حامدبهاری))
[ سه شنبه 93/4/10 ] [ 3:24 عصر ] [ سیما ]
اگر تو تغییر کنی، تصویر تو در آینه تغییر می کند. هر حرکت تو، در تصویری که در آینه داری منعکس میشود. و این جهان آینه ایست که تصورات درونی تو را تجسم میبخشد.
ایلیا «میم» حقیقت یکیست، راه ها بسیار است و هر کس راه خود را دارد.
ایلیا «میم» از هر فرصتی که زندگی در اختیارت می گذارد استفاده کن چون اگر از دست بروند مدت ها طول می کشد تا دوباره به دست آیند.
پائولو کوئیلو داستان زندگی ات را بنویس و نگذار به تو تحمیل شود.
ایلیا «میم» بزرگترین قربانی که می توانی به حضور خداوند تقدیم کنی منیت تو است. با این قربانی هر دعایی مستجاب می شود و بلکه اجابت کننده دعاها نیز دست یافتنی می گردد.
ایلیا «میم» وقتی در کلام تو محبت باشد چشم ها تو را مهربان می بینند و قلب ها مهربان می یابند.
ایلیا «میم» [ سه شنبه 93/4/10 ] [ 3:14 عصر ] [ سیما ]
در زندگی، سخت ترین چیز، انداختن گذشته است. زیرا انداختن گذشته یعنی انداختن تمام هویت، انداختن تمام شخصیت. یعنی انداختن خودت. تو چیزی جز گذشته ات نیستی، تو چیزی جز شرطی شدگی هایت نیستی.گذشته تنها چیزی است که در مورد خودت می دانی. انداختن آن دشوار است ،سخت ترین چیز در زندگی است. ولی کسانی که جرات انداختنش را داشته باشند، فقط آنان زندگی می کنند. دیگران فقط تظاهر به زندگی کردن می کنند. اوشو [ سه شنبه 93/4/10 ] [ 3:9 عصر ] [ سیما ]
گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و همواره بر می خوریم، اما آنانی را که دوست می داریم همواره گم می کنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم!... گاهی اویی را که دوست می داری احتیاجی به تو ندارد زیرا تو او را کامل نمی کنی. او شاید به تو بیاموزد که خود به تنهایی سفر را آغاز کنی، راه بیفتی، حرکت کنی. این آغاز، این زایش، برایت سخت دردناک است. شل سیلور استاین [ سه شنبه 93/4/10 ] [ 3:3 عصر ] [ سیما ]
با آدم ضعیف تر از خودتون تا حالا پینگ پونگ بازی کرده اید؟ [ جمعه 92/7/12 ] [ 4:56 عصر ] [ سیما ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |