سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن سوی خیال
" باران می بارد به حرمت کداممان؟ نمی دانم! من همین قدر می دانم باران صدای پای اجابت است و خدا با همه جبروتش دارد ناز می خرد پس نیاز کن "
لینک دوستان

اینجـآ دختری هست که هر شب شبهایش پر از بغض است...

پر از درد است،پر از سوال است...

دیگر خسته شده ام از اینکه آدم هآ برای توصیف من بگویند چقدر خوب آدم هآ رآ آرام میکنی!

چقدر خوب از پس خودت بر می آیی!

متنفرم از اینکه یک لبخند پهن بزنند و بگویند چقدر تو خوب و پخته رفتار میکنی!

اینجا دختری ست که بعد از شنیدن هر دردی در خلوت خودش زانو میزند...

شوکه میشود...

،اشک میریزد...

و اتفاقا خیلی بیشتر از بقیه دردش می آید !

دلم میخوآهد آدم هآ حواسشان باشد من هم دلم میخوآهد...


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/1/20 ] [ 8:21 عصر ] [ سیما ]

دلم گرفته، برایم «بهار» بفرستید
ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید

دلم گرفته پدر! روزگار با من نیست
دعای «خیر» و صدای دوتار بفرستید

... اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار
برای دخترک خود «قرار» بفرستید

غم از ستاره تهی کرد آسمانم را
کمی ستاره ی دنباله دار بفرستید

به اعتبار گذشته دو خوشه ی «لبخند»
در این زمانه ی بی اعتبار بفرستید

تمام روز و شب من پُر از زمستان است
دلم گرفته! برایم «بهار» بفرستید

منیژه درتومیان


[ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 12:33 صبح ] [ سیما ]

نذر کرده ام

یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .

یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
" این نیز بگذرد "

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است.

یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم ،
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست

زندگی پاییز هم می شود ،
رنگارنگ ، از همه رنگ ، بخر و ببر!

یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم

تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی
لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان.


مهدی اخوان ثالث

[ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 12:30 صبح ] [ سیما ]

مــــــا را بجز خیالــت، فکــری دگــــر نباشد

در هیـــچ سر خــــیـــالی، زین خوبتر نباشد

کی شبــــــروان کویــت آرند ره به سویـــت

عکســـی ز شمـــع رویـــت، تا راهبر نباشد

مـــا با خیــــــال رویـــت، منزل در آب و دیده

کردیم تــــا کسی را، بر مــــا گــــــذر نباشد

هرگـــــز بدین طراوت، سرو و چـمن نرویــد

هرگز بدین حــلاوت، قنــد و شکــر نباشــــد

در کوی عشـــق باشد، جان را خطر اگر چه

جایی که عشــق باشد، جان را خطر نباشد

گر با تـــــو بر سرو زر، دارد کســـی نزاعی

مــن ترک ســـر بگویــــم، تا دردسر نباشــد

دانــم کــــه آه ما را، باشد بسی اثــرهــــــا

لیکن چه ســود وقتی، کز مـــا اثــــر نباشد؟

در خلوتی که عاشـق، بیند جمال جـــانــــان

بایــــد که در میـــانه، غیـــــــر از نظــر نباشد

چشمت به غمزه هــــر دم،خون هزار عاشق

ریـــزد چنانـــکـه قطعـــــاً کس را خبــر نباشد

از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش

آبـــی زند بر آتـــش، کان بی‌جگر نباشد

"سلمان ساوجی"


[ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 12:27 صبح ] [ سیما ]


[ سه شنبه 93/4/10 ] [ 3:25 عصر ] [ سیما ]

 نیمَدی و نیمَدی چلّه ی تیرماه اومدی
رمضون یادت باشه موسم گرما اومدی

...

نیمدی و نیمدی وقت گیرونی اومدی
هم گُشنه و هم تشنمه, بی زولبیا هم اومدی !

رمضون خوش اومدی و ناخَشُم شد جِدّن
نمیدونم که دگر شام هم مدن یا نمدن!

روزوگا هیش خبر و وقتی که افطاری مشه
سنّتی و خلیفه, شولوغ پولوغ خیلی مشه

سواری و موتوری صف مکشن تو جمهوری
جََبوگای زولبیا ورمِدَرَن , پیش به سوی مهمونی

این روزا هَمش گف بخور بخور تو شهر ماست
به گمونم که فقط علی به فکر فقراست !

مسجدا رونقیه وقت نماز و افطاری
دلوگا گشنشونه, برنج و مرغه انگاری !

رمضون یادت باشه مسجد فقط مال تو نیست
روزوگای دگرش پای به مسجد گذریست !

سحری و افطاریت با ربّنای شجری
همشونا دوس دارم با هندونُگِ تَگری

((حامدبهاری))

 

 

‏در وصف رمضان  =========    نیمَدی و نیمَدی چلّه ی تیرماه اومدی  رمضون یادت باشه موسم گرما اومدی    نیمدی و نیمدی  وقت گیرونی اومدی  هم گُشنه و هم تشنمه, بی زولبیا هم اومدی !    رمضون خوش اومدی و ناخَشُم شد جِدّن  نمیدونم که دگر شام هم مدن یا نمدن!    روزوگا هیش خبر و وقتی که افطاری مشه  سنّتی و خلیفه, شولوغ پولوغ خیلی مشه    سواری و موتوری صف مکشن تو جمهوری  جََبوگای زولبیا ورمِدَرَن , پیش به سوی مهمونی    این روزا هَمش گف بخور بخور تو شهر ماست  به گمونم که  فقط  علی  به فکر فقراست !    مسجدا رونقیه وقت نماز و افطاری  دلوگا گشنشونه, برنج و مرغه انگاری ! (خخخخخ)    رمضون یادت باشه مسجد فقط مال تو نیست  روزوگای دگرش پای به مسجد گذریست !    سحری و افطاریت با ربّنای شجری  همشونا دوس دارم با هندونُگِ تَگری    *-_-*  1392.04.10- حامدبهاری *-_-*‏

[ سه شنبه 93/4/10 ] [ 3:24 عصر ] [ سیما ]
اگر تو تغییر کنی، تصویر تو در آینه تغییر می کند. هر حرکت تو، در تصویری که در آینه داری منعکس میشود. و این جهان آینه ایست که تصورات درونی تو را تجسم میبخشد.
ایلیا «میم»
عکس: ‏اگر تو تغییر کنی، تصویر تو در آینه تغییر می کند. هر حرکت تو، در تصویری که در آینه داری منعکس میشود. و این جهان آینه ایست که تصورات درونی تو را تجسم میبخشد. ایلیا «میم»‏


حقیقت یکیست، راه ها بسیار است و هر کس راه خود را دارد.
ایلیا «میم»
عکس: ‏حقیقت یکیست، راه ها بسیار است و هر کس راه خود را دارد. ایلیا «میم»‏


از هر فرصتی که زندگی در اختیارت می گذارد استفاده کن چون اگر از دست بروند مدت ها طول می کشد تا دوباره به دست آیند.
پائولو کوئیلو
عکس: ‏از هر فرصتی که زندگی در اختیارت می گذارد استفاده کن چون اگر از دست بروند مدت ها طول می کشد تا دوباره به دست آیند. پائولو کوئیلو‏


داستان زندگی ات را بنویس و نگذار به تو تحمیل شود.
ایلیا «میم»
عکس: ‏داستان زندگی ات را بنویس و نگذار به تو تحمیل شود. ایلیا «میم»‏


بزرگترین قربانی که می توانی به حضور خداوند تقدیم کنی منیت تو است. با این قربانی هر دعایی مستجاب می شود و بلکه اجابت کننده دعاها نیز دست یافتنی می گردد.
ایلیا «میم»
عکس: ‏بزرگترین قربانی که می توانی به حضور خداوند تقدیم کنی منیت تو است. با این قربانی هر دعایی مستجاب می شود و بلکه اجابت کننده دعاها نیز دست یافتنی می گردد. ایلیا «میم»‏


وقتی در کلام تو محبت باشد چشم ها تو را مهربان می بینند و قلب ها مهربان می یابند.
ایلیا «میم»
عکس: ‏وقتی در کلام تو محبت باشد چشم ها تو را مهربان می بینند و قلب ها مهربان می یابند. ایلیا «میم»‏


همه چیز تغییر می یابد و هیچ چیز حتی برای یک لحظه ثابت نمی ماند. اگر تو از این نکته آگاه شوی، میل و اشتیاق تا ابد ثابت نگاه داشتن امور در تو فروکش می کند و آنگاه آزاد و رها می شوی. -اشو
عکس: ‏همه چیز تغییر می یابد و هیچ چیز حتی برای یک لحظه ثابت نمی ماند. اگر تو از این نکته آگاه شوی، میل و اشتیاق تا ابد ثابت نگاه داشتن امور در تو فروکش می کند و آنگاه آزاد و رها می شوی. -اشو‏

اگر شکل آگاهی ات را تغییر دهی، شکل زندگیت و اگر نوع آنرا تغییر دهی نوع زندگی ات دگرگون میشود.
ایلیا «میم»

[ سه شنبه 93/4/10 ] [ 3:14 عصر ] [ سیما ]

در زندگی، سخت ترین چیز، انداختن گذشته است. زیرا انداختن گذشته یعنی انداختن تمام هویت، انداختن تمام شخصیت. یعنی انداختن خودت. تو چیزی جز گذشته ات نیستی، تو چیزی جز شرطی شدگی هایت نیستی.گذشته تنها چیزی است که در مورد خودت می دانی. انداختن آن دشوار است ،سخت ترین چیز در زندگی است. ولی کسانی که جرات انداختنش را داشته باشند، فقط آنان زندگی می کنند. دیگران فقط تظاهر به زندگی کردن می کنند. اوشو


[ سه شنبه 93/4/10 ] [ 3:9 عصر ] [ سیما ]

گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند،
گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند.
برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم.

به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و همواره بر می خوریم، اما آنانی را که دوست می داریم همواره گم می کنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم!...
گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم، گاه برای یافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز می رویم و همه چیز را به کف می آوریم و اما «او» را از کف می دهیم.

گاهی اویی را که دوست می داری احتیاجی به تو ندارد زیرا تو او را کامل نمی کنی.
تو قطعه گمشده او نیستی، تو قدرت تملک او را نداری.
گاه نیز چنین کسی تو را رها می کند و گاهی نیز چنین کسی به تو می آموزد که خود نیز کامل باشی، خود نیز بی نیاز از قطعه های گم شده.

او شاید به تو بیاموزد که خود به تنهایی سفر را آغاز کنی، راه بیفتی، حرکت کنی.
او به تو می آموزد و تو را ترک می کند، اما پیش از خداحافظی می گوید: "شاید روزی به هم برسیم..."، می گوید و می رود، و آغاز راه برایت دشوار است.

این آغاز، این زایش،‌ برایت سخت دردناک است.
بلوغ دردناک است، وداع با دوران کودکی دردناک است، ‌کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست.
و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی و می روی، و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود، اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی...

شل سیلور استاین


[ سه شنبه 93/4/10 ] [ 3:3 عصر ] [ سیما ]

با آدم ضعیف تر از خودتون تا حالا پینگ پونگ بازی کرده اید؟
منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته
اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز (با راکت اسبک میزنند)
خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم
نیست مهارتت ! طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و توهم زده که پینگ پونگ داره
بازی میکنه...من و تو هم عملا تو این توهم وقتمون حروم میشه واتفاق بدتر اینه که وقتی با یه آدم حسابی می شینی پای بازی میبینی مهارتت خیلی کم شده و طول می کشه تا برسی به سطح بازی اصلی خودت!
اینها را نوشتم تا بگم حرف اصلیم را
وقتی با یه آدم کم فهم معاشرت میکنی یا آدمی که خودش را به نفهمی میزنه
وقتی با یه آدم خاله زنک دم به دم میشی
وقتی با آدم احمق دمخور میشی که قضاوتهای عجیب غریب و خرافی داره و تحملش میکنی،
وقتی با یه آدم روبرو میشی که دغدغه هایش مسکن ورستوران و لباس برند و ...دیگه انتظار نداشته باش که
از حروم شدن وقتت غصه بخوری
از درجا زدنت هم خجالت نمی کشی
از تجمع برنامه ای نصفه عمل شده و کارهای نیمه تمامت هم ککت نمیگزه
از نخواندن آخرین مقاله تخصصی رشته ات ، بهت بر نمیخوره
یا ندیدن فلان دانشمند و بلد نبودن مفاهیم بلند حافظ و مولوی و ....دردت نمیاره
داری بی غیرت میشی عزیزم
به مردنت ادامه بده
یا مثل یه بزرگمرد از این وضعیت بیا بیرون و نذار
زنده به گور بشی و بشی یه مرده متحرک...

پرواز کن...


[ جمعه 92/7/12 ] [ 4:56 عصر ] [ سیما ]
   1   2      >
درباره وبلاگ

نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم، نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی… نه آنگونه که گفتند و شنیدی، نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیر کسی بسته و نه برده دینم. نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم. نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده پیرم، نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم. نه جهنم نه بهشتم، نه چنین است سرشتم. این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم: حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو. گر به این نقطه رسیدی به تو سربسته و در پرده بگویم، که کسی نشنود این راز گهربار جهان را. آنچه گفتند و سرودند … تو آنی خودِ تو جان جهانی، گر نهانی و عیانی. تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی، تو ندانی که خود آن نقطه عشقی! تو خود اسرار نهانی. همه جا تو… نه یک جای، نه یک پای… همه ای، با همه ای، همهمه ای. تو سکوتی… تو خود باغ بهشتی، تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی، به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی. در همه افلاک بزرگی… نه که جزئی… نه چون آب در اندام سبوئی… خود اویی به خود آی تا به در خانه متروکه هرکسی ننشینی و بجز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی و گل و وصل بچینی…. ................................................................ سیما هستم... ماییم و نوای بی نوایی، بسم الله اگر حریف مایی:)
برچسب‌ها وب