سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن سوی خیال
" باران می بارد به حرمت کداممان؟ نمی دانم! من همین قدر می دانم باران صدای پای اجابت است و خدا با همه جبروتش دارد ناز می خرد پس نیاز کن "
لینک دوستان

فرض کن این عکس تو توی آفریقاست…!
و تو با یه طناب به درخت وصل شدی و مثل لنگر کشتی تو هوا معلق هستی…!
یه شمع هم به آرومی داره طناب رو می سوزونه…!
و یه شیر هم اون زیر واستاده تا تو بیفتی و شیره ناهارشو بخوره…!
و تا زمانی که طناب سالم باشه تو هم زنده هستی ، کسی هم نیست که بهت کمک کنه…!
تنها راه اینه که شیر رو متقاعد کنی که شمع رو خاموش کنه..!
چجوری تو این کار رو انجام می دی…؟!




 

 

 

فرض کن این عکس تو توی آفریقاست…!
و تو با یه طناب به درخت وصل شدی و مثل لنگر کشتی تو هوا معلق هستی…!
یه شمع هم به آرومی داره طناب رو می سوزونه…!
و یه شیر هم اون زیر واستاده تا تو بیفتی و شیره ناهارشو بخوره…!
و تا زمانی که طناب سالم باشه تو هم زنده هستی ، کسی هم نیست که بهت کمک کنه…!
تنها راه اینه که شیر رو متقاعد کنی که شمع رو خاموش کنه..!
چجوری تو این کار رو انجام می دی…؟!



*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
یکم فکر کن،
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
……… فکر کن
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*

*

*

*

*
*
*
*
*
*
*
*
*
برو جوابو ببین ………. به تو هیییییییییچ امیدی نیست





براش تولدت مبارک رو می خونی که بره شمعو فوت کنه..


[ یکشنبه 92/3/19 ] [ 1:25 عصر ] [ سیما ]
درباره وبلاگ

نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم، نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی… نه آنگونه که گفتند و شنیدی، نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیر کسی بسته و نه برده دینم. نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم. نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده پیرم، نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم. نه جهنم نه بهشتم، نه چنین است سرشتم. این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم: حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو. گر به این نقطه رسیدی به تو سربسته و در پرده بگویم، که کسی نشنود این راز گهربار جهان را. آنچه گفتند و سرودند … تو آنی خودِ تو جان جهانی، گر نهانی و عیانی. تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی، تو ندانی که خود آن نقطه عشقی! تو خود اسرار نهانی. همه جا تو… نه یک جای، نه یک پای… همه ای، با همه ای، همهمه ای. تو سکوتی… تو خود باغ بهشتی، تو به خود آمده از فلسفه چون و چرایی، به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی. در همه افلاک بزرگی… نه که جزئی… نه چون آب در اندام سبوئی… خود اویی به خود آی تا به در خانه متروکه هرکسی ننشینی و بجز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی و گل و وصل بچینی…. ................................................................ سیما هستم... ماییم و نوای بی نوایی، بسم الله اگر حریف مایی:)
برچسب‌ها وب